میخواهم کمی برایتان از چهرۀ امروزین دانشگاه تهران بگویم؛ و دقیقا چهرۀ آن. از خیابان انقلاب که بالا میآیی، سردر دانشگاه بسته است. از همان سال 98 است که بسته است. تنها روی ستونِ سردر، مهری قرمز رنگ از شهید سلیمانی با هشتگِ انتقام سخت دیده میشود. سردر را که رد میکنی به خیابان شانزده آذر میرسی که نخستین درب، دربِ حراست است. کیوسک کوچک حراست را تبدیل به کیوسک بزرگی کردهاند که جمعیتی دوبرابرِ آنچه را که قبلا جای میداد، میتواند جای دهد. کیوسک نو و تازه است و با آن میلههای سبزرنگِ زنگزدۀ درب حراست سازگاری ندارد. از در که وارد میشوی چندین تن تو را محاصره میکنند تا آشنایی و برادری خود را به آنان ثابت کنی؛ اما چهرۀ خود آنان آشنا نیست. من هیچ یک از تنهای کنونی حراست را نمیشناسم. حراست را که پشت سر میگذاری، وارد راهروی درب شانزده آذر میشوی و پس از آن وارد راهروی اصلی دانشگاه. بنرهایی را روی تیرهای چراغ برق دانشگاه آویزان کردهاند. روی این بنرها نوشته است: « یک تکه از خودت را نگه دار برای روزهایی که هیچکس را به جز خودت نداری.»، یا « بهترین آدمهای زندگی همانهایی هستند که وقتی کنارشان مینشینی چاییات سرد میشود و دلت گرم.» هنوز نمیدانی باید با این بنرها چه کار کنی و چرا جای این دست جملات در دانشگاه است که چهرهای تماماً ناآشنا، بدونِ پوشش حراست، تذکر پوشش و حجاب میدهد. اخیراً کسانی هستند که در دانشگاه تیکه و متلک هم میگویند. دور و اطراف را که نگاه میکنی دیگر نمیتوانی تشخیص دهی که کدام یک از تنهایی که میبینی، تنهای دانشگاهی هستند که بار دانشگاه را روی شانههای خود حمل میکنند. کتابخانۀ مرکزی را که رد میکنی، در میدان اصلی دانشگاه، موکبی برپاست که گاهی چای میدهد آخرین پست 1396...
ما را در سایت آخرین پست 1396 دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : samirarezaeephilosophyut بازدید : 78 تاريخ : دوشنبه 24 بهمن 1401 ساعت: 19:00